من در اوایل صبح یک سر و صدا در آشپزخانه شنیده ام و رفتم نگاه کنید ، با عبور از اتاق پدر و مادر من مطمئن شدم که آنها نیستند که سر و صدا می کنند و به سرعت خواب بودند. با ورود به آشپزخانه ، یک خواهر ترسیده را دید که سعی می کرد صبحانه با آنها صبحانه بخورد ، زیرا او به سختی در سکس کیر وکس مدرسه پیچیده بود. به طوری که پسر سر و صدایی نکشید ، از او خواست که ساکت باشد و حرفی برای گفتن نداشته باشد و در عوض ، دختر قول داد هر شرط را برآورده کند.