یک دانشجوی ازبک ، اوتابک در یک روز سفید یک دختر جذاب با پوست تیره را به خوابگاه آورد و با او در دانشگاه دوستی پیدا کرد. برای چند هفته آنها فقط در خیابان ها و پارک ها سرگردان بودند ، بیشتر با یکدیگر آشنا شدند و اکنون به همان لحظه رسید که می توانید عشق بورزید. اما سوال اینجاست که هیچ یک از آنها مسکن خود را ندارند و فردای آن روز ، زوج متجاهر از همسایگان خواستند یک ساعت یا دو ساعت پیاده روی کنند ، زیرا او دختر را داستان سکس با زن عمو به اینجا می آورد. حالا واکنش آنها را تصور کنید. وای جدی هستی !؟ و او کیست ، ما او را می شناسیم؟ بچه ها ، آن را چکش کنید ، حتی او را ندیدید و چرا به آن احتیاج دارید ، ناگهان او روحانی من است ، اما برای همسر شما که می دانید ، من سرم را با همه به یکباره می خوانم. خوب ، خب ، عصبانی نشوید ، البته ما ترک خواهیم کرد ، اما فقط در اینجا تختخواب بسیار تنگ است ، سعی کنید ساکت باشید تا فرمانده نتواند آنچه در اینجا انجام می دهید را روشن کند ، دوستانتان خندیدند و انداختند. و قهرمان ما عزیزم را از طریق تلفن شماره گیری کرد و او را از پنجره روی لباس بیرون کشید ، اما چگونه آنها خوب لعنتی ، خوب ، شما خودتان هم اکنون خواهید دید.